من به مهر تو چنان رام شدم که خدا می داند
من به زلف تو چنان خام شدم که خدا می داند
این چه سحری ست که بر جام نگاهت جاری ست
من چنان جادوی این دام شدم که خدا می داند
ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | |||
5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 |
12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 |
19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 |
26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
خوبی را ارزو میکنم برای انهایی که یاد نگرفتند بد باشند.......مث تو...........
کاش انقدر قدرتمند بودم که دنیا را به کامت بچرخانم اما کسی را میشناسم که قادرمطلق است از او میخواهم برایت بهترینهارا.......
ای کاش دنیا برعکس بود ، به جایه اینکه آدم ها عاشق بشوند ، عاشق ها آدم میشدند......
من به زلف تو چنان خام شدم که خدا می داند
این چه سحری ست که بر جام نگاهت جاری ست
من چنان جادوی این دام شدم که خدا می داند
حکایت ما آدم ها …
حکایت کفشاییه که …
اگه جفت نباشند …
هر کدومشون …
هر چقدر شیک باشند …
هر چقدر هم نو باشند
تا همیشه …
لنگه به لنگه اند …
کاش …
خدا وقتی آدم ها رو می آفرید …
جفت هر کس رو باهاش می آفرید …
تا این همه آدمای لنگه به لنگه زیر این سقف ها …
به اجبار، خودشون رو جفت نشون نمی دادند…