ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | |||
5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 |
12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 |
19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 |
26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
یعقوب ندید که یوسف را در چاه می اندازند، فقط لباس خونیش را دید.
و پس از نابینایی، دیگر آن را هم ندید.
می دانست زنده است، فقط دلتنگ بود.
ندید که در بازار می فروشندش..
ندید کسی سنگ بزند...
یا با خیزران...
زینب اما دید...
آنهایی را که یعقوب، حتی نشنیده بود..
بیایید در ماه محرم اگر زنجیرمیزنیم ،
قبل از آن زنجیر غفلت از پای خود باز کرده باشیم ...
اگر که سینه میزنیم ،
قبل از آن سینه دردمندی را از غم و آه پاک کرده باشیم ...
خوب است اگر اشکی میریزیم،
اما قبل از آن اشک از چهره ی مظلومی پاک کرده باشیم ...
آن وقت می توانیم با افتخار بگوییم : یا حسین
در مدرسه کربلا کودکان به چشم خود دیدند که بابا دوبخش است:
بخشی در صحرا و بخشی در بالای نیزه.
امااینکه عمو چند بخش است را فقط بابا میداند
برادری
برادری به تعداد نیست
به وفاداریست
یوسف یازده برادر داشت
و حســـــــــــین تنها عبــــــــــاس را
در بحر حسین کاش ماهی باشیم ...
پاکیزه و طاهر از تباهی باشیم ...
یک امر اسیر نفس بودیم اما ...
این ماه بیا حر ریاحی باشیم ...
التمــاس دعــا ..
از عباس یاد گرفتم...
حضرت عــبــاس یــادم داد : وقــتـــی بــا خـــدا دســت دادی ،
نـــبــاید دســت خــود را پــس بــگــیری!
عجیب حکایتی است! "عزیز" ترین ها : حسین(ع) و یوسف(ع)
از "گودال" و "چاه" به آسمان عزت رسیده اند